سایه مرگ بر خیمه خانواده آقای «نیکنام»

با خانواده شیرازی که مادر و دخترشان را در آتش‌سوزی چادر کارگران فصلی بوشهر از دست دادند، گفتگویی انجام داده است.

پایگاه خبری تحلیلی رستانیوز:

با خانواده شیرازی که مادر و دخترشان را در آتش‌سوزی چادر کارگران فصلی بوشهر از دست دادند، گفتگویی انجام داده است.

خیمه‌ها روی زمین خاکی چنبره زده بودند که آتش سر به فلک کشید. همان چادرهای سفید رنگی که از سه ماه پیش میان نخل‌های روستای شهنیا ایستادند. خانواده آقای نیکنام و دیگران در فصل گوجه‌چینی قصد داشتند نانی به شهر و دیار خود ببرند، اما آتش به خیمه‌شان زد. چادرشان گر گرفت و سوخت. از چادر چهار ستونش ماند، اما دختر و همسر آقای نیکنام سوختند و جان دادند. شعله‌های آتش را که دید 20 لیتری آب را روی زمین سرازیر کرد و به سمت خمیه‌اش رفت. آتش بی‌مهابا می‌تازید. همه آمده بودند. مهاجران خسته از کار روزانه خاک می‌پاچیدند و آب می‌ریختند. آتش اما خیال خاموشی نداشت. شعله‌هایش هر لحظه جان بیشتری می‌گرفت. از میان آن آتش غلتان، مادر، زهرای پنج ساله را با تنی سوخته بیرون کشید. اما نه زهرا ماند و نه مادر.

«رفتم که آب بیاورم. دو دبه 20 لیتری برداشتم؛ یکی برای همسایه‌مان، یکی هم برای خودمان.» پدر دبه‌های پر را به سمت خیمه روانه کرده بود که شعله‌ها از چادرشان به آسمان زبانه کشیدند.

«وقتی رسیدم کار از کار گذشته بود. خمیه کاملا در آتش بود، از همسرم و زهرا و محمد هم خبری نبود. با خاک و آب خواستیم آتش را خاموش کنیم که نشد. همه چیز در لحظه اتفاق افتاد. صدای همهمه در گوشم پر بود. می‌شنیدم که به اورژانس و آتش‌نشانی زنگ می‌زنند، اما خودم توانی نداشتم.»

85درصد سوختگی مادر

همانجا بود که زن مرودشتی دخترش را در آغوش گرفت و به بیرون از چادر آمد، اما با تنی سوخته. زهرا که دیگر جانی در بدن نداشت، اما مادر 40 ساله را اورژانس برد. 85درصد سوختگی داشت. بستری‌اش کردند، اما امیدی نبود تا اینکه خبر رسید او هم جانش رفته است.

اشک، گلوله سهمناکی بود که ریز ریز و پنهانی از چشم‌های دنیادیده‌اش به بیرون پرتاب شد. «این اولین‌باری بود که برای گوجه‌چینی به دیر بوشهر آمدیم. من خودم در شهرمان مرودشت شیراز سرکارگر هستم و با وانت کارگر می‌برم. اما مخارج بالاست و در زمستان کار نبود.»

برای گوجه‌چینی به روستای شهنیا آمد. زن و بچه‌هایش را راهی کرد تا خانوادگی گوجه بچینند، برای روزانه 120هزار تومان. «شنیده بودم که زمستان‌ها در روستای شهنیا، گوجه‌چین می‌خواهند. تصمیم گرفتم با همسر و دو پسر و دخترم زهرا به این روستا بیایم. یک دختر دیگرم هم در همان مرودشت در خانه عمویش ماند تا درس‌هایش را بخواند.»

غم یادآوری، چهره پدر را محزون‌تر می‌کند. «خواستیم در روستای شهنیا خانه اجاره کنیم، اما خانه‌ها هم گران بودند، هم خانه‌ای دیگر برای اجاره نمانده بود. بیشتر مهاجران خانه گرفته بودند. حتی خانه‌های نیمه‌ساخته و ناتمام هم تمام شده بود. خانه‌های نیمه‌تمام را ماهی یک میلیون تومان اجاره می‌گیرند.»

سایه آتش

در وسط روستا در زمین خاکی میان نخل‌های بلند خیمه برپا کردند. 20 روزی بود که سارا و حسین همراه سعید پسر 18 ساله‌شان گوجه‌چینی می‌کردند. زهرا پنج ساله و برادر کوچک‌ترش محمد هم همراه‌شان بودند.

وقتی شعله‌های آتش روی خمیه‌های سفید رنگ روستا سایه انداخت، مهاجران و روستاییان به سمت آتش حرکت کردند. زمزمه میان اهالی خبر از مرگ می‌داد.

عقربه‌های ساعت روی 11 شب ایستاده بودند که سرنوشت جور دیگری رقم خورد. «سارا و زهرا و محمد قرار شد بخوابند. من هم رفتم آب بیاورم. دو گالن 20 لیتری پر آب کردم به سمت خمیه برمی‌گشتم که شعله‌های آتش را دیدم. وقتی رسیدم، آتش همه جا را گرفته بود.»

آتش سارا 40 ساله و زهرا دختر کوچک خانواده را به آغوش کشیده بود. جا‌ن‌شان را سوزانده بود که آنها را پس داد. حسین وقتی جان سوخته همسر و دخترش را دید دنیا روی سرش خراب شد.

«اول تصور می‌کردم محمد هم زیر آتش مانده است. اما محمد را مادرش از آتش فراری داده بود. محمد که کوچک‌تر بود، نجات پیدا کرده و از ترس پنهان شده بود. سارا نتوانست جان زهرا را نجات دهد، خودش هم گرفتار شد.»

شب غم‌انگیز

ماموران اورژانس خود را به دل حادثه رساندند. جسد زهرای 6 ساله و پیکر سوخته مادر را با خود بردند. مادر را ابتدا به مرکز خدمات جامع سلامت و ارایه خدمات اولیه درمانی بردخون بردند و پس از آن همراه با یک پزشک این مرکز به بیمارستان زینبیه خورموج منتقل شد. اما نتوانست از زخم‌های سوختگی فرار کند. همان‌ها جانش را گرفتند. خانواده نیکنام را با دو پسر و دخترش تنها گذاشت.

دو روز از مرگ مادر و دختر پنج ساله‌اش می‌گذرد، اما نه پدر و نه بچه‌ها هنوز این غم بزرگ را باور ندارند. سعید 18 ساله خود را سرزنش می‌کند که ای کاش در آن لحظات و ثانیه‌های آتشین در کنار مادرش حاضر بود تا نجات‌بخش خانواده‌اش می‌شد. «همان غروب حادثه قرار شد به شیراز برگردم. سوار ماشین شدم. نزدیکی‌های کنار تخته بودم که عمه‌ام تماس گرفت و گفت چادرمان آتش گرفته است. وقتی برگشتم ساعت 3 بود. به بیمارستان خورموج رفتم، اما نگهبان بیمارستان گفت که مادرم را به گناوه منتقل کردند. وقتی رسیدم بدبختی را به چشمان خودم دیدم. او هم تمام کرده بود.»

غم و ناباوری آن شب آتشین هنوز بر دلش سنگینی می‌کند. غمی که وقت و بی‌وقت اشک به چشمش می‌آورد. لبخند را از صورت‌شان چنگ‌ زده و اندوهی ابدی به آن داده است.‌ «گویا ابتدا سر شیلنگ کپسول آتش می‌گیرد و گاز در خیمه انباشته می‌شود که این آتش‌سوزی رخ می‌دهد.»

سعید که سال آخر مدرسه را می‌گذراند از روزگار تلخ درآمدزایی در شهر و دیارشان می‌گوید. «در روستای مشکان صفاشهر استان فارس زندگی می‌کنیم. در آنجا در فصل گرم سال با نیسان کارگر سر زمین می‌بریم. روزانه 120 تا 180هزار تومان درآمد داشتیم. اما در فصل زمستان از کار خبری نیست. امسال تصمیم گرفتیم برای گوجه‌چینی به بوشهر بیاییم که این مصیبت گریبانگیرمان شد.»

مرد روستایی کمک‌رسان مهاجران

حسین شهنیایی مرد 45 ساله‌ای ساکن همان روستای شهنیاست. مردی که همزمان با زبانه‌های آتش خود را به دشت پر از خیمه مهاجران رساند تا کمک‌رسی در این بحبوحه آتشین باشد. «می‌خواستم بخوابم که شعله‌های آتش را از پنجره خانه‌ام دیدم. فاصله خیمه‌ها تا خانه ما یک کوچه است. وقتی رسیدم کار از کار گذشته بود. چادر آتش گرفته بود و مادر و دختر سوخته بودند.»

مسئول کتابخانه است. یک دوره آموزش آتش‌نشانی و اطفای حریق در مرکز استان بوشهر دیده بود، همین مسأله هم باعث شد تا به سمت خیمه آتشین برای کمک برود.

او می‌گوید: «روستای شهنیا 12هزار نفر جمعیت دارد، اما فصل گوجه‌چینی جمعیت خیلی بیشتر می‌شود. کارگران فصلی به روستایمان می‌آیند و در فصل زمستان برداشت گوجه‌فرنگی خارج فصل در شهرستان دیر در زمستان انجام می‌شود، به همین دلیل کارگران فصلی به همراه خانواده از استان‌ها و شهرستان‌های مختلف برای کار گوجه‌چینی به این مناطق می‌آیند و در چادرهای 6 و 7 متری اقامت می‌کنند که با توجه به سرد بودن هوا برای پختن غذا و گرم‌کردن چادر از سیلندر و اجاق گاز استفاده می‌کنند. در فصل گوجه‌چینی قیمت اجاره‌خانه‌ها هم بالا می‌رود. حتی خانه‌های نیمه‌ساخته و نیمه‌تمام هم با قیمت‌های گزاف به اجاره می‌روند و مهاجران با چادر و پارچه خانه‌های نیمه‌ساخته را می‌پوشانند تا گرم شود.»

مادر و دختر برای غم نان حالا زیر خروارها خاک در شهرستان خرمبید آرامیده‌اند و خانواده نیکنام دیگر هرگز برای گوجه‌چینی در فصل سرد به بوشهر سفر نخواهند کرد.

 

آیا این خبر مفید بود؟

ارسال نظر

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

اخبار از پلیکان
تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت رستانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

آخرین مطالب

سایر رسانه ها

اخبار از پلیکان
تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت رستانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد