طلافروش ورشکسته که سارق حرفهای شد
ماجرای سارق شدن مرد طلافروش زمانی شروع شد که زن جوانش ادعا کرد در لاتاری برنده شده و قرار است به آمریکا مهاجرت کنند.
تحقیقات پلیس در این پرونده از تعطیلات نوروز امسال شروع شد. از هفته دوم عید گزارش چند سرقت به پلیس پایتخت اعلام شد و بررسیها نشان میداد اعضای یک باند بهصورت سریالی به خانهها در شمال و شمال غرب تهران دستبرد میزنند.
یکی از مالباختهها مردی تاجر بود که پس از بازگشت از سفر متوجه دستبرد به خانهاش شده بود. او به مأموران گفت: دزدان حدود ۵میلیارد تومان اموال ارزشمند خانهام را با خود بردهاند. آنها به جز طلا، پول، دلار، سکه و درهم، دو تابلو فرش نفیس که طرح آن منظره خاصی بود که خودمان طراحی کرده بودیم و هر کدام از تابلوها حدود ۵۰۰میلیون تومان ارزش داشت را نیز سرقت کردهاند.
سارقان حرفهای
با شروع تحقیقات پلیسی، مأموران راهی محل سرقت شدند و به بررسی دوربینهای مداربسته پرداختند اما سرنخی بهدست نیامد. دزدان صورتشان را پوشانده و تلاش کرده بودند که ردی از خودشان به جا نگذارند. با وجود این اقدامات اطلاعاتی برای شناسایی سارقان ادامه داشت و هرچه تحقیقات مأموران پیش میرفت تعداد شاکیان نیز بیشتر میشد تا اینکه سرنخی از این باند بهدست آمد.
ماجرا از این قرار بود که برادر تاجری که خانهاش در تعطیلات عید هدف سرقت قرار گرفته بود، بهصورت اتفاقی در یکی از سایتهای خرید و فروش کالا، آگهی فروش یکی از تابلو فرشهایی را دید که از خانه برادرش سرقت شده بود.
او با صاحب آگهی که مردی جوان بود تماس گرفت. صاحب آگهی مبلغ ۸۰میلیون تومان یعنی بسیار پایینتر از قیمت اصلی تابلو برای فروش آن درنظر گرفته بود و برادر شاکی حتی مبلغی بهعنوان بیعانه واریز کرد و با فروشنده قرار ملاقات گذاشت. وی همزمان ماجرا را به برادرش اطلاع داد و او هم پلیس را خبر کرد. به این ترتیب وقتی شاکی و برادرش در نقش خریدار در محل قرار حاضر شدند، مأموران پلیس فروشنده را که یکی از سارقان بود دستگیر کردند.
وی در بازجوییها اقرار کرد که با همدستی ۳نفر دیگر یک گروه سرقت تشکیل داده و بهصورت سریالی به خانهها دستبرد میزنند. با این اطلاعات بقیه اعضای باند نیز یکی پس از دیگری دستگیر شدند و با اعتراف به سرقتهای سریالی، برای انجام تحقیقات بیشتر و شناسایی شاکیان احتمالی در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتند.
همسرم سرم را کلاه گذاشت
سارقی که تابلو فرش نفیس را برای فروش آگهی کرده، یک طلافروش ورشکسته است که میگوید همسرش سرش را کلاه گذاشته و به آمریکا فرار کرده است. او با پیدا کردن یک گروه خلافکار در فکر راهی برای انتقام از همسرش بود اما موفق نشد و در نهایت تصمیم گرفت وارد دنیای مجرمان شود.
چه اتفاقی افتاد که یک طلافروش پولدار تبدیل شد به یک سارق حرفه ای؟
چون همسر آن طلافروشی که میگویید یک کلاهبردار حرفهای بود و همه سرمایهاش را تصاحب کرد و رفت. همسر من نهتنها سرمایهام بلکه اعتماد مرا هم نابود کرد. او فریبم داد و من بهخاطر اعتمادی که به او داشتم دو دستی همه زندگیم را تقدیمش کردم اما او برای همیشه به آمریکا رفت و مرا قال گذاشت.
همسرت چطور سرت کلاه گذاشت؟
او از همان ابتدای زندگی دلش میخواست که از ایران برود. همیشه رؤیای زندگی در اروپا یا آمریکا را در سر داشت. اوایل بهشدت مخالف بودم اما آنقدر همسرم در گوشم خواند تا اینکه راضی شدم. حتی قرارمان این بود که هرچه در ایران داریم بفروشیم و به خارج از ایران برویم و در آنجا صاحب فرزند شویم اما خبر نداشتم که مار در آستینم پرورش میدادم و همسرم در تمام مدت برایم نقش بازی میکرد تا اموالم را تصاحب کند.
او چند وقت قبل مدعی شد که لاتاری برنده شده است و من ساده لوح باور کردم و کلی خوشحالی کردم. بعد خانه و مغازه طلافروشیام را فروختم و پولش را تبدیل به دلار کردم. همسرم میگفت که باید ابتدا به تنهایی به آمریکا برود و در آنجا کارهای قانونی را انجام بدهد تا من نیز بتوانم ویزای آمریکا را بگیرم. باورتان میشود؟ همه دلارها را دودستی تقدیم او کردم اما رفت و دیگر برنگشت.
حتی خبر ندارم که به آمریکا رفته یا کشور دیگری. فقط چند ماه قبل از طریق یکی از بستگانمان پیغام داد که بهتر است بهصورت غیابی از او جدا شوم چون دیگر حاضر نیست با من زندگی کند. این حرف را که شنیدم دنیا روی سرم آوار شد. من که سالها زحمت کشیده و خانه و مغازه خریده بودم، حالا یک ورشکسته بودم با یک میلیاردتومان بدهی. چون پیش از رفتن همسرم طلا خریده بودم و پولش را پرداخت نکرده بودم.
و بعد تصمیم گرفتی دست به سرقت بزنی؟
اولش تا مدتها منتظرش بودم اما وقتی آب پاکی را ریخت روی دستم و دیدم هیچ نشانی از او ندارم بهدنبال چند خلافکار رفتم. موضوع را برایشان تعریف کردم و از آنها کمک خواستم. میخواستم ببینم آیا میشود نشانی از همسرم پیدا کرد و به سراغش رفت؟ اما به جایی نرسیدم. یک شب که همان خلافکاران قصه زندگیام را شنیدند پیشنهاد دادند برای بهدست آوردن پول طلبکارانم دست به سرقت بزنم. تنها راهی بود که میتوانستم در فرصتی کوتاه پولدار شوم. ابتدا مخالفت کردم اما بعد دیدم راهی ندارم جز دزدی.
از آن پس آموزشهای لازم را دیدم و به همراه اعضای گروه که به جز من، ۳نفر دیگر بودند در تعطیلات نوروز راهی سرقت شدیم و به خانهها دستبرد میزدیم. نقش من این بود که همراه بچهها وارد خانهها میشدم و بعد اموال سرقتی مانند موبایل، دوربین، تابلو فرش، عتیقه و... را در سایت خرید و فروش کالا آگهی کرده و میفروختم. پولش هم بین اعضای گروه تقسیم میشد اما فکرش را نمیکردم که به این سرعت دستگیر شوم.
ارسال نظر