عروس نورچشمی که در دام نقشه های شیطانی جاری اش افتاد
زن ۳۰ ساله گفت: وقتی دوباره به در خانه آن زن رسیدم مرا به داخل خانه دعوت کرد و داروها را به دستم داد، اما هنگام خروج از خانه در حالی با «اعتماد» و پدرشوهرم رو به رو شدم که همسرم میگفت: «عروس نورچشمی هم معتاد از آب درآمد». تازه فهمیدم که داروهای من مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه بود.
خودم هم نفهمیدم چگونه در دام نقشههای شیطانی جاری ام گرفتار شدم و زندگی ام را به نابودی کشاندم در حالی که آن دختر خیابانی با توصیههای من بخشیده شد و...
این زن جوان با بیان این که حقیقت این نقشه شیطانی را کسی باور نمیکند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد توضیح داد:
از همان دوران کودکی دختری ضعیف الاراده بودم و خیلی زود تحت تاثیر تعریف و تمجیدها یا انتقادات دیگران قرار میگرفتم و به راحتی حرفهای آنها را میپذیرفتم. خلاصه روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که در مقطع کاردانی وارد دانشگاه شدم.
در همین روزها برادرم ازدواج کرد و من از این که دختری را شاد و خندان در کنار برادرم میدیدم به او حسادت میکردم چرا که «پانیذ» مورد توجه اطرافیانم قرار گرفته بود و او نیز با غرور خاصی از این همه تعریف و تمجید لذت میبرد تا این که یک سال بعد در حالی که ترم پایانی تحصیلاتم را میگذراندم «اعتماد» به خواستگاری ام آمد.
او پسر یکی از دوستان پدرم بود و شخصیتی مهربان و مودب داشت. بالاخره در حالی که دوست داشتم زودتر ازدواج کنم به «اعتماد» پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم. این در حالی بود که همواره خودم را حقیرتر از دیگران تصور میکردم و اعتماد به نفس نداشتم.
همزمان با آغاز زندگی مشترک، در مرکز توجه خانواده اعتماد قرار گرفتم به طوری که گویی روی ابرها پرواز میکردم و در خانواده فقط از خوبیها و مهربانیهای من سخن میگفتند. در همین روزها برادر کوچک اعتماد به دور از چشم خانواده عاشق دختری خیابانی شد و به طور پنهانی با او ازدواج کرد.
وقتی خانواده شوهرم در جریان ازدواج پنهانی «پیام» قرار گرفتند، همه چیز به هم ریخت و شادی و شادمانی از زندگی شیرین آنها بیرون رفت. پدر شوهرم پیام را طرد کرد و دیگر اجازه نداد هیچ کس با او ارتباط داشته باشد.
مدتی بعد و در حالی که فرزندم به دنیا آمده بود و من طعم شیرین مادری را میچشیدم، یک روز پیام به طور پنهانی به خانه ما آمد. او اشک ریزان مقابلم زانو زد و مرا به جان پسرم سوگند داد تا برای بازگشت او به خانه کمک کنم. پیام از من خواست به خاطر احترامی که نزد پدر و مادرش دارم میانجی گری کنم تا او و همسرش را ببخشند و اجازه دهند به آغوش خانواده اش بازگردد.
من هم که دلم برای او و همسرش میسوخت شب هنگام که همسرم از سر کار آمد، موضوع را با او در میان گذاشتم تا پدرش را برای بازگشت پیام متقاعد کند، ولی باز هم طاقت نیاوردم و خودم نیز با مادر شوهرم در این باره صحبت کردم چرا که میدانستم او مادر است و اشتباه فرزندش را میبخشد.
خلاصه با صحبتهای من و اعتماد اعضای خانواده رضایت دادند و پیام به همراه آن دختر ناشناس به خانه بازگشتند، اما خیلی زود آن دختر خیابانی با طرح نقشههایی شیطانی زندگی مرا در حالی به نابودی کشاند که حسادتهای زنانه اش به من برانگیخته شده بود.
او ابتدا بین دو برادر را شکرآب کرد و بعد هم با چرب زبانی وارد زندگی من شد. بهنوش که معاشرتی صمیمانه با من داشت، هر روز به نوعی با نیش و کنایه چنین وانمود میکرد که من زنی چاق هستم و دیگران مرا مسخره میکنند. او میگفت: چرا ورزش نمیکنی تا کمی لاغر شوی! چرا که هر کس تو را در کنار همسرت میبیند چنین تصور میکند که تو از شوهرت بزرگتر هستی!
من هم که مانند گذشته اعتماد به نفس نداشتم حرفش را پذیرفتم، اما به او گفتم حوصله رفتن به سالن ورزشی را ندارم! در این هنگام بهنوش پیشنهاد کرد از داروهای لاغری تضمینی استفاده کنم. خلاصه از آن روز به بعد بهنوش داروهایی را برایم تهیه میکرد و من هم طبق برنامه از آنها استفاده میکردم. این در حالی بود که هر روز بیشتر به آن داروها وابسته میشدم و مبالغ زیادی را برای تامین آن به بهنوش میپرداختم.
حالا دیگر خیلی لاغر شده بودم به طوری که حتی همسرم اعتراض میکرد و نگرانم بود، اما من نمیتوانستم روزی را بدون مصرف آن داروها سپری کنم. یک روز وقتی تصمیم گرفتم تا سراغ داروها نروم حالم به شدت وخیم شد به همین دلیل بلافاصله با بهنوش تماس گرفتم و او نشانی زنی را داد که در حاشیه شهر زندگی میکرد.
بی درنگ به یک تاکسی اینترنتی زنگ زدم وبه همراه او به نشانی مذکور رفتم. راننده میان سال رو به من کرد و گفت، این جا محله خطرناکی است، ولی من به ناچار نزد آن زن رفتم و دارو را گرفتم. آن روز بعد از مصرف دارو حالم بهتر شد، ولی باز هم نفهمیدم چگونه در دام شیطانی یک دختر خیابانی افتاده ام تا این که دوباره برای تهیه دارو دچار مشکل شدم چرا که بهنوش در خارج از شهر به سر میبرد.
او به من تاکید کرده بود که قبل از رفتن نزد فروشنده داروها حتما ابتدا با او تماس بگیرم. خلاصه وقتی دوباره به در خانه آن زن رسیدم مرا به داخل خانه دعوت کرد و داروها را به دستم داد، اما هنگام خروج از خانه در حالی با «اعتماد» و پدرشوهرم رو به رو شدم که همسرم میگفت: «عروس نورچشمی هم معتاد از آب درآمد». تازه فهمیدم که داروهای من مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه بود و...
گزارش حاکی است، با راهنمایی و دستورات ویژه سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) بررسیهای کارشناسی و تخصصی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ارسال نظر